نوشته شده توسط : mapple Admin

تاریکی... 

تاریک بود....باد سردی میوزید چراغ های خیابان با نور اندکشان سعی در روشن کردن زمین بودند.

قدم میزد به ارامی به سختی می لنگید دیگر نفسی نداشت که حرکت کند اما چاره ای نداشت به دنبال خرابه ای می گشت تا بدن نحیفش را در ان بیاندازد.

سرما.تاریکی.خستگی.گویی همه ی دنیا مقابلش قدعلم کرده بودند همه چیز مانع از ان میشد که به راهش ادامه دهد.

با خود فکر میکرد.

چرا به این روز افتادم ؟ مگر چه کرده بودم؟ ایا گناهی مرتکب شدم ؟ ایا کاری کردم که پاداشم تحمل این همه سختی باشد؟

فکر میکرد .

دیروز کجا بود.امروز کجا.

دیروز در اتاق مجلل خود قدم میزد. گرم. زیبا. پر نور.

صاحبش او را بیرون کرده بود به دلیلی که حتی خودش هم نمی دانست

چرا انسان ها اینقدر بی رحم بودند.

نگاه کرد خانه ای ویران شده پیش چشمانش بود.

ان طرف خیابان بود.

قدم در خیابان گذاشت. لنگان به طرف خانه حرکت کرد.

نیمی از خیابان را طی نکرده بود.... زمین روشن شد نوری کور کننده بدنش را روشن کرد چشمانش را بست.

صدای وحشتناکی برخاست.

دردی مرگبار وجودش را گرفت چه شده بود ؟ چشمانش را باز کرد...

به گوشه ای افتاده بود نگاهی به خیابان انداخت.اتومبیل به راه خود ادامه داد.

نفسش بالا نمیرفت. چشمانش خیس شد.

ایا اینقدر ارزش نداشت که ان انسان حداقل نگاه کند با چه موجودی برخورد کرده است.

سردی زمین را حس میکرد. نفسش بند امده بود . با ناامیدی به اسمان نگاه کرد

چشمانش را بست و سرش را بر زمین گذاشت.

باران شروع به باریدن گرفت...



:: بازدید از این مطلب : 340
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 23 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : Gharibe s

 

 

                                              با تشکر از میلاد

در خدمتتونم تا ارتباطمون آقای فردوسی پور بر قرار بشه. بله ظاهرا ارتباط برقرار شده. ابوالقاسم جان بفرمایید.

به نام خداااااا. صدای منو مستقیما از رزمگاه وست والن شهر توران میشنوییییییییییید. دیدار بین زابلستان و کابلستان رو خدمتتون گزارش میکنننننننم. زابلستان با گبرهای قهوه ای رنگ از راست به چپ و کابلستان با زره های مشکی رنگ از راست به چپ گرز میزنننننننننند. چهره رستم دستان رو مشاهده میکنید که داره با کاپیتان کابلستان یعنی اسفندیار خوش و بشی میکنه. قضاوت این دیدار را هم دکتر کاووس مرک بر عهده داره. حالا با سوت داور بازی آغاز میشه. رستم همین ابتدای کار یه کرکری میخونههههههه. حالا اسفندیار سوار اسبش میشه."ز خاک سیاه اندر آمد به زین"

هر دو کاپیتان به هم نزدیک میشن. از تن هر دوی اونا صدایی میاد انگار که زمین داره جر میخوره.

اول با نیزه شروع کردند. یه ضریه خوب از اسفندیار. عااااااااااااالی جا خالی میده رستتتتتتتم. اوه اوه عجب خطایی انجام میده این اسفندیاااااااار. کاوس مرک فقط تذکر میده. تماشاگران کاملا معترضتد به این صحنه. اون طرف میدان زواره برادر رستم جنگی لفظی به راه انداخته . بببببببله حالا دو سپاه با هم درگیر میشن. باز هم اسفندیار حمله میکنه ولی اینباز با گرز گران. خوب داره فشار میاره روی رستم. یه ضربه عالی و اینبار هم خوب و جانانه دفاع میکنه رستم. عجب گرز نزنی شده این اسفندیار. ضربات به قدری مهلکه که دسته گرزها میشکنه. نیم اول به پایان میرسه . به قرارگاههای خودشون برمیگردند.

 

 

سلامی مجدد خدمت شما رزم دوستان عزیز در خدمتتون هستیم با برنامه رزم برتر و نیمه دوم مسابقه. چهره زال رو مشاهده میکنید که داره با رستم صحبت میکنه و دکتر تیمشونم آقای سیمرغ مشغول مداوای رستم هستش. با سوت داور نیمه دوم شروع میشه. رستم اسفندیار رو هدایتش میکنه و نصیحتش میکنه. ولی اسفندیار گوشش بدهکار نیست.

حالا رستم یه تیر گز در میاره و تو کمانش میزاره. حالا نوبت رستمه که حمله کنه . اینکارم به خوبی انجام میده مثل اینکه صحبتهای مربی زابلستان بیشتر تاثیرگذار بوده. تیر گز رو به طرف اسفندیار رها میکنه. اوه اوه تیر به چشم اسفندیار برخورد میکنه. این حرکت اخراج داره. ولی کاووس مرک اعتقاد نداره به این قضیه. تماشاگران تو پوست خود نمیگنجند. عجب جوی داره این وست والن. ظاهرا اسفندیار قادر به ادامه بازی نیست. تیم کابلستانم زمین رو به نشانه اعتراض ترک میکنه. این کار ممکنه موجب محرومیت اونا بشه از طرف فیرا بشه. بازی همینجا به پایان میرسه و شمارا به خدای بزرگ میسپارم.

 

در آستانه ی دربی به این گزارش از ابولقاسم جان فردوسی پور که از اقوام عادل خودمونه توجه کنید



:: بازدید از این مطلب : 339
|
امتیاز مطلب : 49
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 22 مهر 1389 | نظرات ()